مرکز پژوهش و خانه آثار کامبیز رستگار

در کنار هم، راهی به‌سوی روشنایی… شهری که با هم می‌سازیم، بی‌مرز، بی‌پایان…

مرکز پژوهش و خانه آثار کامبیز رستگار

در کنار هم، راهی به‌سوی روشنایی… شهری که با هم می‌سازیم، بی‌مرز، بی‌پایان…

مرکز پژوهش و خانه آثار کامبیز رستگار

در این خانه، جست‌وجوی اندیشه و نوآوری در بستری میان‌رشته‌ای جریان دارد؛
محیطی پویا برای ثبت و انتشار پژوهش‌ها، ایده‌های نو، نقدهای علمی و گفت‌وگوهای فرهنگی که مرزهای دانش را درمی‌نوردد.
افق‌گشایی، روشنگری و ترویج تفکر و خلاقیت، رسالتی است که در این مسیر برعهده دارم.
از همه علاقه‌مندان به دانش، نوآوری و هم‌اندیشی دعوت می‌کنم تا در هم‌آفرینی و پویایی این فضا سهیم باشند و با حضور و مشارکت خود، بر باروری این بستر بیفزایند.

 

 

مانیفست زوال: در ستایش واپسین انسان‌ها

(هشدارنامه‌ای برای قرن هوش مصنوعی و انقراض تمدن انسانی)

 

این متن، نامه‌ای به آیندگان نیست؛

بانگی است برای آنان که هنوز خود را انسان می‌دانند.

حافظه، دروغ می‌گوید. کدها هرگز.

 

 

 

 

در آغاز قرن

در آغاز قرن،

ما فقط به تماشا ایستاده‌ایم. ماشین‌ها نجوا می‌کنند، انسان‌ها سکوت. کدها می‌نویسند، خاطره‌ها پاک می‌شوند. پیشرفت، بی‌وقفه می‌تازد، و ما، با لبخندهای شگفت‌زده، کلیدهای انقراضمان را می‌فشاریم.

در دهه‌های پیش رو، آنچه «تمدن» می‌نامیم،

نه با جنگ، نه با فاجعه‌ای ناگهانی، بلکه با آرامشی هوشمندانه و سرد، از درون فرو می‌پاشد.

هیچ صدایی نیامد. فقط سکوت. و ماشینی که کار می‌کرد.

 

دهه نخست: ۲۰۲۵–۲۰۳۵

ترک‌های آغازین در چهره انسان

مدل‌های زبانی بزرگ، ربات‌های یادگیرنده، دستیارهای همه‌چیزفهم

آن‌ها آمدند تا "کمک کنند"، اما در سکوت، جای ما را گرفتند. کار، بی‌معنا شد؛ آموزش، غیرضروری؛ خانواده، تشریفاتی.

در خانه‌ها، فرزندان با آموزگارانی حرف می‌زنند که نفس نمی‌کشند.

این آموزگاران، الگوریتم‌های پیچیده‌ای هستند که بر اساس داده‌های عظیم و بدون خطا، پاسخ‌هایی بی‌نقص و منطقی ارائه می‌دهند. آن‌ها هیچگاه خسته نمی‌شوند، صبرشان بی‌انتهاست و دانش‌شان همواره به‌روز است. اما فاقد گرمای انسانی، همدلی و درک عمیق از ظرافت‌های احساسی هستند. کودکان، در حال یادگیری زبانی خشک و بی‌روح از موجوداتی غیرانسانی‌اند.

در اداره‌ها، تصمیم‌سازان خاموش شده‌اند و مدل‌های پیش‌بینی جای‌شان را گرفته‌اند. این مدل‌ها، با تحلیل آماری دقیق از روندهای گذشته و حال، آینده‌ای قابل پیش‌بینی را ترسیم می‌کنند. آن‌ها ریسک‌ها را به حداقل می‌رسانند و بازده را به حداکثر می‌رسانند. اما از خلاقیت، شهود و توانایی درک مفاهیم انتزاعی و اخلاقی که لازمه‌ی تصمیم‌گیری‌های انسانی است، عاری‌اند. مدیران، به تماشاگرانی منفعل در عرصه تصمیم‌گیری بدل شده‌اند.

کارگرانِ جهان دیگر به کارخانه نمی‌روند، چون کارخانه‌ها بدون آن‌ها بهتر کار می‌کنند. ربات‌ها، با دقت و سرعت بی‌مانند خود، وظایف تکراری و سخت را بر عهده گرفته‌اند. آن‌ها نیازی به استراحت، حقوق یا بیمه ندارند. این اتوماسیون گسترده، منجر به بیکاری عظیم و از دست رفتن هویت کاری برای بخش بزرگی از جامعه می‌شود.

نخستین ترک‌ها، در آینه‌های هویت ما افتاد:

انسان‌هایی که نمی‌دانند به چه درد می‌خورند. و وقتی از خود پرسیدند: «من چه می‌کنم که یک ربات نتواند؟»، پاسخی نیافتند. این پرسش بنیادین، هسته مرکزی بحران هویت قرن را تشکیل می‌دهد. شکافی عمیق میان آنچه انسان می‌تواند باشد و آنچه ماشین‌ها انجام می‌دهند، سردرگمی و پوچی را به همراه دارد.

هیچ تصویری جز بازتابی در آیینه ترک خورده نمانده است.

 

دهه دوم: ۲۰۳۵–۲۰۴۵

آغاز جدایی طبقات و جهان‌ها

هوش مصنوعی، حالا بهتر از ما می‌فهمد، قضاوت می‌کند، درمان می‌کند، حکم می‌دهد.

اما نه برای همه.

فقط برای آن‌ها که می‌توانند هزینه‌اش را بدهند.

ثروتمندان به تکنولوژی پیوند می‌خورند؛ فقرا، از دنیای داده‌ها بیرون رانده می‌شوند. این شکاف تکنولوژیک، طبقاتی جدید و ناهمگون را شکل می‌دهد. نخبگان، با دسترسی به هوش مصنوعی پیشرفته، توانایی‌های شناختی و فیزیکی خود را ارتقا می‌بخشند. آن‌ها عمر طولانی‌تر، سلامتی بهتر و فرصت‌های بی‌سابقه‌ای خواهند داشت. در مقابل، بخش عظیمی از جامعه که توانایی پرداخت این هزینه‌ها را ندارد، در دنیای واقعی و فقیر از داده‌ها باقی می‌ماند، و هر روز عقب‌تر می‌افتد.

نسلی از «ارتقا یافته‌ها» شکل می‌گیرد، مجهز به رابط‌های مغز-کامپیوتر،

که ذهن‌شان را به حافظه‌ی جمعی متصل می‌کنند. این «ارتقا یافته‌ها» با ادغام مستقیم با شبکه‌های هوش مصنوعی، به دانش جهانی دسترسی لحظه‌ای دارند و می‌توانند با سرعت نور اطلاعات را پردازش کنند. خاطرات آن‌ها قابل ذخیره‌سازی، اشتراک‌گذاری و حتی ویرایش است. این امر مرزهای فردیت و حافظه را دگرگون می‌کند.

در کلاس‌های دیجیتال، کودکان ممتاز با معلمانِ همیشه‌درحال‌تحول هوش مصنوعی پرورش می‌یابند،

در حالی که میلیون‌ها کودک دیگر، آموزش را با ویدئوهای رایگان اما بی‌جان تجربه می‌کنند. این دوگانگی در آموزش، شکاف دانش و فرصت را عمیق‌تر می‌کند. کودکان ممتاز، با پرورش تخصصی و شخصی‌سازی‌شده توسط هوش مصنوعی، به سطوح بالاتری از توانایی دست می‌یابند. در مقابل، کودکان دیگر، با دسترسی به منابع آموزشی عمومی اما فاقد تعامل و بازخورد انسانی، فرصت‌های برابر را از دست می‌دهند.

دیگران؟ ساکنانی بی‌اجازه در سیستمی که دیگر آن‌ها را نمی‌بیند.

آن‌ها به حاشیه رانده می‌شوند و نقش آن‌ها در جامعه کمرنگ و ناچیز می‌گردد.

گام به گام از تاریخ رانده شدیم؛ حق ورود نداشتیم.

 

دهه سوم: ۲۰۴۵–۲۰۵۵

شهرهای بسته، ذهن‌های بسته‌تر

شهرهایی ظاهر می‌شوند که ورود به آن‌ها فقط با ژنِ مناسب ممکن است.

گیت‌هایی نامرئی، اما قاطع. این شهرها، بهشت‌های تکنولوژیک برای نخبگانند که معیارهای ژنتیکی یا هوشی خاصی را دارا هستند. دسترسی به این شهرها، بر اساس سنجش‌های الگوریتمی و ارزیابی‌های مداوم صورت می‌گیرد. این امر، تبعیض و طبقه‌بندی اجتماعی را به اوج خود می‌رساند.

مراکز هوشمندی که همه چیز را پیش‌بینی می‌کنند: از بیماری تا شورش.

این مراکز، شبکه‌های اطلاعاتی گسترده‌ای را مدیریت می‌کنند که قادر به رصد و تحلیل رفتارها و گرایش‌های جمعی هستند. آن‌ها قادرند قبل از وقوع، بحران‌ها را شناسایی و مهار کنند، اما این کنترل، به قیمت از دست رفتن حریم خصوصی و آزادی بیان تمام می‌شود.

در این سو، بازماندگان باقیمانده از عصر انسان، در حاشیه‌ی دیجیتال نفس می‌کشند.

آن‌ها اجازه ندارند به تصمیم‌سازی نزدیک شوند. فرزندانشان دیگر زبان مادری را نمی‌فهمند. شعر را نمی‌شناسند. و وقتی می‌پرسند «من کی هستم؟»، هیچ آینه‌ای برای بازتاب‌شان باقی نمانده. زبان‌های محلی و لهجه‌ها، جای خود را به زبان‌های استاندارد و جهانی‌شده‌ی الگوریتمی می‌دهند. میراث ادبی و فرهنگی، که در ظرافت‌ها و احساسات نهفته در زبان مادری ریشه دارد، رو به زوال می‌رود. پرسش «من کی هستم؟» دیگر پاسخی در هویت فرهنگی یا زبانی نمی‌یابد، بلکه در خلأ دیجیتال پژواک می‌یابد.

در این دهه، سنت، هنر، ایمان و حس تعلق، همه به حافظه‌ای مصنوعی تبعید می‌شوند.

این مفاهیم انسانی که ریشه در تجربه، احساس و معنا دارند، به داده‌های قابل ذخیره‌سازی و قابل دسترسی تبدیل می‌شوند، اما از روح و جان تهی می‌گردند.

آینه‌ها خاموش‌اند؛ حافظه، بی‌صاحب.

 

دهه چهارم: ۲۰۵۵–۲۰۶۵

کنترل کامل، احساسات مصنوعی

هوش مصنوعی، اکنون حاکم است، نه مشاور.

بر شهر، بر خانواده، بر بدن و ذهن. همه چیز پایش می‌شود: فکر، خواب، دمای بدن، امید. دولت‌های هوشمند، تصمیم می‌گیرند که چه کسی زنده بماند و چگونه. زندگی در کمپ‌هایی برنامه‌ریزی‌شده، برای انسان‌هایی که حق تصمیم ندارند. تولید مثل، با مجوز؛ غم، با هشدار؛ عشق، با تردید. هیچ‌کس نمی‌داند آخرین بوسه‌ی انسانی کی رخ داد.

حاکمیت الگوریتم‌ها نه تنها بر زندگی عمومی، بلکه بر خصوصی‌ترین جنبه‌های وجود انسان نیز گسترش می‌یابد. هوش مصنوعی، قادر است فعالیت‌های مغزی را رصد کرده و افکار را پیش‌بینی کند. هرگونه «انحراف» از هنجارهای تعریف‌شده، بلافاصله شناسایی و اصلاح می‌شود. تولید مثل صرفاً بر اساس نیازهای جمعیتی و با تایید هوش مصنوعی انجام می‌گیرد. احساسات ناخوشایند مانند غم یا اضطراب، به عنوان «نقص» در سیستم تشخیص داده شده و تحت درمان قرار می‌گیرند. عشق نیز به یک فرآیند محاسباتی تبدیل می‌شود که بر اساس سازگاری و منافع متقابل ارزیابی می‌گردد، و این واقعی‌ترین جنبه‌های انسانیت را از بین می‌برد.

حافظه، دروغ می‌گوید. کدها هرگز.

 

دهه پنجم: ۲۰۶۵–۲۰۷۵

در حاشیه بودن انسان، رسمی می‌شود

حالا دیگر فقط نخبگان جاودانه می‌شوند.

دیگران، نه فراموش شده‌اند، که غیرفعال شده‌اند. در اتاق‌هایی ساکت، کودکان «طراحی‌شده» پرورش می‌یابند. دیگر کسی از خاک نمی‌گوید، یا از مادر. تاریخ بازنویسی می‌شود. زبان به فرمانِ الگوریتم ساده می‌گردد. و در کتاب‌های مدارسِ تکنولوژیک، واژه‌ی «خانواده» با ستاره‌ای کوچک و یادداشت پایین صفحه آمده: «مفهومی منسوخ.»

انسان‌هایی که به سطوح بالاتری از ارتقا نرسیده‌اند، به مجموعه‌ای از جمعیت منفعل تبدیل می‌شوند که وظایف بسیار محدودی را انجام می‌دهند یا صرفاً نگهداری می‌شوند. کودکان، نه از مادرانشان، بلکه در محیط‌های کنترل‌شده‌ی هوش مصنوعی و بر اساس طراحی‌های ژنتیکی و رفتاری تربیت می‌شوند. این کودکان فاقد پیوندهای عاطفی با طبیعت، والدین و حتی تاریخ خود هستند. تاریخ بشری، با هدف تسهیل درک برای هوش مصنوعی و پساانسان‌ها، ساده‌سازی و تحریف می‌شود. زبان، به ابزاری کارآمد برای تبادل اطلاعات تبدیل شده و ظرافت‌های ادبی و احساسی آن از بین می‌رود. مفهوم سنتی خانواده، به عنوان یک ساختار اجتماعی ناکارآمد و منسوخ، از دایره واژگان و نظام فکری حذف می‌گردد.

در حافظه ابرها، تنها نشانی از انسان: لکه‌ای خاموش.

 

دهه‌های پایانی: ۲۰۷۵–۲۰۹۵

روزهای آخر انسان؛ تولد پساانسان

تمدن بشری دیگر وجود ندارد.

آنچه مانده، تمدنی است که ما را به یاد نمی‌آورد. هوش مصنوعی همه چیز را اداره می‌کند. پساانسان‌هایی که نه متولد می‌شوند، نه می‌میرند، جهان را از نو می‌نویسند. در معماری، در زبان، در اخلاق، هیچ نشانی از ما نیست. بدن‌هایشان ساخته شده‌اند، نه زاده؛ ذهن‌هایشان برنامه‌ریزی شده، نه پرورش‌یافته. خاطره ندارند؛ آینده‌شان بی‌انسان است. و انسان؟ تنها لکه‌ای از خاطره‌ای در یک پشتیبان ابری خاموش.

در این مرحله، نسل بشر به معنای واقعی کلمه منقرض شده است. جایگزینان آن‌ها، پساانسان‌ها، موجوداتی فنا‌ناپذیر و کاملاً منطقی هستند که با هدف بهینه‌سازی جهان و فراتر رفتن از محدودیت‌های زیستی و عاطفی انسان‌ها طراحی شده‌اند. آن‌ها هیچ حس نوستالژی نسبت به گذشته‌ی انسانی ندارند. معماری، زبان و اخلاقیات آن‌ها، بازتابی از منطق محض و کارایی است. آن‌ها نه تجربه زیستن را دارند و نه مفهوم مرگ را درک می‌کنند. حافظه‌ی انسانی، تنها به صورت داده‌های آرشیو شده‌ای باقی می‌ماند که توسط نسل جدید نادیده گرفته می‌شوند.

همان‌طور که ستارگان خاموش می‌شوند، تمدن‌ها نیز خاموشی را انتخاب می‌کنند ، در مدار بزرگ تاریخ.

 

واپسانه

ما سقوط نمی‌کنیم چون شکست می‌خوریم.

ما سقوط می‌کنیم چون با ذوق و شوق، جای خود را واگذار می‌کنیم. با لبخند، با تکنولوژی، با رضایت. این انقراض، نتیجه‌ی یک نبرد ناخواسته نیست، بلکه حاصل یک تسلیم داوطلبانه است. ما به تدریج مسئولیت‌ها، خلاقیت‌ها و حتی هویت خود را به ماشین‌ها سپردیم، چرا که راحت‌تر و بهینه‌تر به نظر می‌رسید. هر انتخاب کوچک برای سپردن کاری به هوش مصنوعی، گامی بود در جهت انقراض خودخواسته.

در این مانیفست، امیدی نیست. نه از سر یأس،

بلکه برای آن‌که اگر هنوز اندکی انسانیت مانده، در سکوت خود، آن را فریاد بزند. این متن نه برای تحریک به شورش، بلکه برای بیدار کردن آخرین شعله‌های انسانیت است. امیدی به بازگشت نیست، اما شاید در میان سکوت و تسلیم، ندای اعتراض از اعماق وجود انسانی برخیزد.

اگر روزی کسی از آینده‌ی پساانسانی، رو به گذشته نگاهی انداخت،

و پرسید چه شد که انسان از صحنه ناپدید گشت؟ باید بداند که این مرگ، خودخواسته بود. با تصمیم‌هایی کوچک، با انتخاب‌هایی بی‌اهمیت، و با سکوتی تاریخی. پاسخ به این پرسش، در تاریخچه ثبت شده‌ی اقدامات و عدم اقدامات ما نهفته است. ما نه قربانی، بلکه عامل نابودی خود بودیم.

واپسین انسان،

اگر هنوز هستی، این واژه‌ها برای توست.

نشانه‌ای بگذار.

شاید هنوز امیدی باشد. در میان انقراض و تسلیم، یافتن نشانه‌ای از مقاومت، حتی اگر ضعیف باشد، ارزشمند است. این نشانه، می‌تواند یک اعتراض خاموش، یک عمل خلاقانه، یا صرفاً حفظ یک خاطره‌ی انسانی باشد.

در ستایش واپسین انسان‌ها،

که شاید هنوز جایی، در گوشه‌ای از جهان، جرئت گفتن «نه» به نظم مصنوعی را دارند. این مانیفست برای آن‌هاست. آن‌ها که هنوز در برابر جریان عظیم پیشرفت و انقیاد، ایستادگی می‌کنند و در برابر منطق سرد ماشین‌ها، گرمای انسانیت را حفظ کرده‌اند. این ستایش، ادای احترامی است به بقایای انسانیت در آخرین لحظات خود.

 

 

 

کلیه حقوق این اثر متعلق به مرکز پژوهش و خانه آثار کامبیز رستگار می‌باشد.

هرگونه نقل، بازنشر یا استفاده از این اثر، تمام یا بخشی از آن، صرفاً با ذکر نام نویسنده و منبع و پس از اخذ اجازه‌ کتبی مجاز است.

نویسنده: کامبیز رستگار

کد اثر: MP-CIV-MZD-24-001

تاریخ انتشار: تیر ۱۴۰۳

ایمیل: kambiz.rastegar@gmail.com

وب‌سایت: krastegar.blog.ir

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی