گاهی با خود میاندیشم چرا بخش بزرگی از جهان اسلام، بهویژه کشورهای خاورمیانه، همچنان درگیر چالشهایی نظیر توسعهنیافتگی، اقتصاد متکی بر یک محصول، مهاجرت نخبگان و بحرانهای مزمن سیاسی است. این پرسش، تنها دغدغه شخصی من نیست؛ بلکه مسئلهای نسلی است که هر روزه، پیشرفت دیگر کشورها را با رکود و مشکلات منطقه خود مقایسه میکند.اگرچه غالباً سرچشمه این مسائل را به دین یا فرهنگ نسبت میدهند، واقعیتِ مبتنی بر مطالعات تطبیقی و دادههای مستند، بسیار پیچیدهتر است. تحلیل تاریخی و نهادی نشان میدهد که علل بنیادین این معضلات را باید در مرزهای مصنوعیِ ترسیمشده طی دوران استعمار، حکمرانی رانتی و اقتدارگرا، ساختارهای معیوب و ناکارآمد، نظام آموزشی ایستا و ضعف نهادهای مدنی جستوجو کرد – نه در ذات دین یا جغرافیا.
در نگارش این تحقیق، با بهرهگیری از منابع بینالمللی و نگاه تطبیقی، کوشیدم از روایتهای سطحی فاصله بگیرم و ریشههای عمیق مسئله را واکاوم. در کنار آن، از تجربه کشورهایی همچون مالزی، ترکیه و حتی سوئیس بهره گرفتم تا تأکید کنم که گریز از این بنبست، در اصلاح ساختارها، ارتقای آموزش و تعمیق شفافیت نهفته است، نه صرفاً دگرگونی باورها یا بازیهای روزمره سیاسی.
امید است این نوشتار، آغاز گفتوگویی علمی و صادقانه باشد و شاید جرقهای برای بازنگری جدیتر در سیاستگذاریها و اصلاح نهادها؛ چرا که آینده منطقه، بیتردید به تصمیمها و شجاعت امروز انسانهایش وابسته است.
مقدمه
در این گزارش تلاش شده است تا به دور از سادهانگاری و با رویکردی پژوهشمحور، به بررسی چندوجهی چرایی عقبماندگی نسبی و مشکلات پایدار بسیاری از کشورهای مسلمان منطقه خاورمیانه در مقایسه با برخی کشورهای توسعهیافته غیرمسلمان پرداخته شود. برخلاف دیدگاههای تقلیلگرایانه که این تفاوتها را به ذات دین اسلام نسبت میدهند، مطالعات تطبیقی و شواهد تاریخی–نهادی نشان میدهد که علل اصلی این شکافها در زمینههایی چون ساختارهای مصنوعی سیاسی، ضعف نهادسازی، اقتصاد رانتی، نظام آموزشی ناکارآمد و ضعف جامعه مدنی نهفته است.
۱. پیشینه تاریخی و ساختارهای مصنوعی سیاسی
الف) استعمار و مرزبندیهای مصنوعی
با فروپاشی امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول، قدرتهای استعماری غربی از جمله بریتانیا و فرانسه با توافقنامههایی نظیر سایکس–پیکو، مرزهای جدیدی در خاورمیانه ترسیم کردند. این مرزها بدون توجه به تنوعهای قومی، مذهبی و زبانی، بهطور مصنوعی کشیده شدند که پیامدهایی از جمله:
تشکیل دولتهایی ناهمگون با تنشهای قومیتی و فرقهای مزمن (مانند عراق، سوریه، لبنان)؛
کاهش انسجام اجتماعی و شکلگیری بحران هویت ملی؛
ضعف در تشکیل حکومتهای فراگیر و پاسخگو. در واقع، ساختارهای پسااستعماری به تضعیف بنیادهای سیاسی و استمرار بیثباتی دامن زدند.
ب) میراث حکومتهای استبدادی
در بسیاری از کشورهای مسلمان، نظامهای سلطنتی یا تکحزبی با حمایت ضمنی قدرتهای فرامنطقهای تثبیت شدند. این نظامها:
فاقد مکانیزمهای نظارتی و پاسخگویی بودند؛
جامعه مدنی و رسانهها را سرکوب کردند؛
مانع از توسعه مشارکت سیاسی و دموکراتیک شدند. نتیجه این فرایندها، استمرار استبداد، فساد ساختاری و بیاعتمادی عمومی است که به مانعی جدی در مسیر توسعه بدل شدهاند.
۲. اقتصاد تکمحصولی و اقتصاد اجارهای
الف) وابستگی به منابع طبیعی
مدل اقتصاد رانتی، که بر درآمدهای نفتی یا منابع طبیعی متکی است:
اقتصاد را به شوکهای بیرونی و نوسانات بازار جهانی آسیبپذیر میسازد؛
انگیزه تنوعبخشی و توسعه بخشهای مولد را کاهش میدهد؛
توسعه دانش بومی، کارآفرینی و نوآوری را محدود میکند. این مدل که در کشورهایی چون عربستان، ایران، الجزایر و ونزوئلا دیده میشود، به اقتصادهای تکمحصولی شکننده منجر شده است.
ب) توزیع رانت و فساد ساختاری
درآمدهای نفتی، بدون وجود نهادهای نظارتی، به توزیع رانت و فساد گسترده منتهی میشود:
دولتها نسبت به مطالبات مردمی بینیاز میشوند؛
منابع عمومی به جای سرمایهگذاری مولد، به طبقه حاکم یا نهادهای ناکارآمد تخصیص مییابد؛
عدالت اقتصادی مختل و نابرابری اجتماعی تشدید میشود. نمونههای این وضعیت در گزارشهای بانک جهانی و سازمان شفافیت بینالملل بارها مستند شده است.
۳. آموزش، سرمایه انسانی و مهاجرت نخبگان
نظامهای آموزشی منطقه با بحرانهای ساختاری مواجهاند:
تمرکز بیش از حد بر حفظیات به جای پرورش مهارتها؛
فقدان پیوند میان دانشگاه و صنعت؛
بودجه ناکافی پژوهشی و وابستگی به ترجمه؛
بیثباتی سیاسی و محیطهای کاری غیراطمینانزا برای نخبگان. نتیجه آن، مهاجرت فزاینده سرمایه انسانی است که به تخلیه منابع دانشی منجر شده است. ایران، مصر و عراق از جمله کشورهایی هستند که درگیر پدیده «فرار مغزها» بودهاند.
۴. فرهنگ سیاسی و اجتماعی
الف) ضعف جامعه مدنی
در کشورهای توسعهیافته، نهادهای مدنی مستقل، رسانههای آزاد و نظامهای پاسخگو پایهگذار حکمرانی شفاف هستند. در مقابل:
در بسیاری از کشورهای مسلمان، این نهادها یا شکل نگرفتهاند یا بهشدت سرکوب شدهاند؛
مشارکت اجتماعی محدود و بیاعتمادی فراگیر شده است؛
مردمسالاری نتوانسته نهادینه شود. در نتیجه، سرمایه اجتماعی تضعیف و فرهنگ مشارکت آسیب دیده است.
ب) خشونت ساختاری و ناامنی
ناامنی ناشی از درگیریهای داخلی (سوریه، یمن)، مداخله خارجی (لیبی، عراق)، و تحریمهای اقتصادی، موجب:
تخریب منابع زیرساختی و انسانی؛
مهاجرت اجباری و آوارگی جمعیت؛
افزایش هزینههای نظامی به جای توسعه. بدین ترتیب، محیطی ضدتوسعه ایجاد شده که اصلاحات نهادی و اجتماعی را به تعویق میاندازد.
۵. نقش دین و تفاوت فرهنگی
تحلیلهای معتبر (از جمله آثار تیمور کوران و آمارتیا سن) تأکید دارند که:
دین اسلام ذاتاً با توسعه ناسازگار نیست؛
مشکل در نحوه مواجهه با مدرنیته، ساختار حکمرانی و استقلال نهادهای دینی است. کشورهایی نظیر مالزی و ترکیه نشان دادهاند که توسعه اقتصادی و سیاسی میتواند در کنار حفظ هویت دینی تحقق یابد، به شرط وجود چارچوب نهادی کارآمد.
۶. راهکارهای پیشنهادی
با اتکا به مطالعات نهادگرایانه و تجربیات تطبیقی، پیشنهادهای زیر مطرح است:
توسعه نهادهای مستقل، ضدفساد و پاسخگو (مطابق مدلهای OECD)؛
اصلاحات بنیادین آموزشی با تأکید بر STEM، مهارت نرم و تفکر انتقادی؛
برنامههای بازگشت نخبگان و حمایت از کارآفرینی مهاجران؛
تدوین چارچوب ملی شفافیت، آزادی اطلاعات و تقویت رسانههای مستقل؛
بهرهگیری از مدلهای مصالحه قومی/مذهبی در قالب گفتوگوی ملی یا نهادهای مشارکتی.